بارانباران، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

باران بهاری

دخترکم نه ماهشه

یه دخمل دارم خوش اخلاق و خوب، خانم و عاقل،  باهوش و کنجکاو  قربون اون دست و پای بلوریت برم مامان جون دخترکم با وزن 8.150kg و قد 75cm و دور سر 43cm، نه ماهش تموم شد، اولین دوره واکسن آنفولانزاش رو هم زد. بارانم خیلی شیطون و بازیگوش شدی عزیزم، چرا شب بعد از همه می خوابی و صبح قبل از همه بیداری ؟ مامان جون چرا همش از پای من آویزون میشی و من رو در حال برنج آبکش کردن تو آشپزخونه بعنوان تنها تکیه گاهت برای ایستادن انتخاب می کنی ؟؟؟؟؟ البته به همه کابینتها هم حتما باید سر بزنی و آمار بگیری همه خونه رو با پشتی هایی که از عزیز گرفتیم ایمن کردیم که شما خدایی نکرده آسیبی نبینید، یه روفرشی 12 متری پهن کردیم که شما راحت با...
9 آبان 1390

گردش در پارک

چند هفته است پنجشنبه ها میریم پارک گردی کلی خوش میگذرونیم منم اینطوری وقت میکنم چند تا عکس ازت بگیرم . 5 شنبه 21/مهر ای جانم که به کالسکه عادت کردی تا چند دقیقه قدم میزنیم خوابت میبره وقتی بیدار شدی کلی شیطونی کردی ، مامان جان رو نیمکت پارک میشینن عزیزم بالاخره خسته شدی نشستی آفرین دختر خوب مامان جون بالای درخت نرو آخه من از دست تو چیکار کنم دخمل شیطون بعد از کلی بازی برگشتیم خونه ، بابا قول داده هر هفته ببرتمون پارک       ...
23 مهر 1390

باران خانم در ماه نهم

خب بعد مدت ها که فرصت نشده بود بلاگت رو بروز کنیم امشب یه فرصت کوتاه پیش اومد. تو روزای گذشته اتفاقات زیادی افتاده بود که میشه تعریف کرد : هفته آخر ماه 8 مامان جون هر ثانیه برای من و بابا یه سوپرایز داشتی 1-نشستن 2- چاردست و پا رفتن که الان از حالت مبتدی خارج شده و جدیدا میتونی تو مسابقه سرعت و استقامت شرکت کنی. عبور از مانع و گذر از جاهای باریک هم که دیگه عادی شد. 3-با روروئک ویراژ میدی و همین روزهاست که اعمال قانون شی :) 4-دستت رو به لبه مبل و میز و صندلیت میگیریو سرپا وایمیستی   5-دست میزنی و قر میدی. از آهنگ تمام تبلیغات گرفته تا موسیقی کلاسیک و درقابلمه ای برای هنرنماییت استفاده میکنی. اگه بازم کم بود خو...
22 مهر 1390

نشستن

از دیروز صبح من خودم تنهایی میشینم ، چند روز پیش مامانم رفته بود دنبال کارهاش وقتی برگشت دید من نشستم سرجام ، اما دیروز صبح دید که من طی چند مرحله میشینم و آخر شب موفق به شکار لحظه ها شد . مراحل نشستن من رو در ادامه مطلب ببینید :   از دیروز صبح من خودم تنهایی میشینم ، چند روز پیش مامانم رفته بود دنبال کارهاش وقتی برگشت دید من نشستم سرجام ، اما دیروز صبح دید که من طی چند مرحله میشینم و آخر شب موفق به شکار لحظه ها شد . 1-این مرحله رو مامانم زحمتش رو میکشه و بنده رو می خوابونن روی زمین   2-این مرحله هم که ماههاست بلدم و خبره شدم دیگه 3-یه کمی خودت رو کج می کنی تا نشیمنگاه بیاد پائین نه نشد دوباره بر میگردی ...
1 مهر 1390

خواب تو چادر كوه (ناهار تو پارك جنگلي)

اول از همه عيد فطر مبارك. اين اولين عيد فطرت بود. ان شا لله  اولين جشن ماه رمضونت. باران عزيزم، ميدوني چندوقت بود كه من و تو و مامان باهم صبحونه نخورده بوديم؟ روز چهارشنبه وقتي بعد ار نماز عيد فطر برگشتم خونه با صداي چرخش كليد تو در از خواب پريدي اما چون فكر نميكردي من باهات صبحونه بخورم دوباره خوابيدي. پنجشنبه هم كه منو ديدي فكر كردي آخر هفته تموم شد و از فرداش دوباره ميرم سركار. واسه همين هم وقتي عصري رفتيم پارك خيلي خوشحال شدي اما نميدونستي كه فرداشم باز من پيشتم و باهم ميخوايم برين پارك جنگلي... اول از همه عيد فطر مبارك. اين اولين عيد فطرت بود. ان شا لله  اولين جشن ماه رمضونت. باران عزيزم، ميدوني چندوقت بود كه من و تو و ...
11 شهريور 1390

من و هندونه

دیشب بابام بعد از افطار به مامانی گفت دلش هندونه می خواد ، مامان خانوم هم گفت باران رو نگهدار تا هندونه ببرم و بیارم . بعدش یه توپ سبز بزرگ گذاشت توی سینی روی کانتر آشپزخونمون ، منم که عشق توپ ، شیرجه زدم روی کانتر ، مامانم داد زد بگیرش ، بابا جونم اجازه داد توپ بازی کنم و منم از خوشحالی جیغ زدم اینم عکسای اندر احوالات دقایقی از زندگی هندونه ایی من . اولش کلی بخاطر اجازه ای که بهم داده شده بود ذوق کردم بعدش می خواستم بلندش کنم و با هاش بازی کنم ، ولی خیلی سنگین بود ، خیلی هم یخ بود بابایی پیشنهاد داد که بزنم روش ، منم با تمام قدرت زدم روش ، چه صدایی میداد !!!! می خواست فرار کنه فکر کنم فهمیده بود می خوام بخورمش ولی محکم گرفتمش ...
11 شهريور 1390

دست زدن

بارانم امروز صبح از خواب که بیدار شدی شروع کردی دست زدن ، چقدر خوشحال شدم . شب هم بعد از شام برای اولین بار گفتی ( بـــَـ بــــَــ بــا ) ، و بابا رضا در یه لحظه از خوشحالی نفس کشیدن یادش رفت که دخملش گفته بابا اینم عکس از دست زدن دخمل خوشگلمون این لباست رو مامانی تازه برات دوخته ...
30 مرداد 1390

باران و قام قام بازی

امروز بالاخره دخمل خانم ما توی روروئک  قام قام بازی کرد اولین حرکت هم دنده عقب بود کل خونه مامانی رو دنده عقب گشت و دور زدن هم یاد گرفت تمام مسیر رو هم مواظب بود با چیزی برخورد نکنه . خودشم برای خودش کلی دست زد . خاله غزال هم که شده اسباب بازی جدید نگاه بهش میکنه می خنده . از بس باهاش بازی کرده طفلی غزال .   اینم لحظه ای که منتظرش بودم عاشق این دنده عقب رفتنتم .                                              ...
30 مرداد 1390