بارانباران، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

باران بهاری

اولین ابراز وجودت

  ۳۰ تیر سالگرد ازدواج مامان پرنیان و بابا کاظم بود رفتیم شام فشم بعد از خوردن غذا لم داده بودم که یک دفعه سمت راست شکمم ۳ تا ضربه مثل نبض زد و من از جام پریدم بلهههههههه اینم تشکر شما بود از شام   از دکترم که پرسیدم گفت آره الان جنین خیلی کوچیکه و خیلی تکون میخوره و ممکنه شما حرکاتش رو مثل نبض احساس کنید
20 تير 1390

اولین مسافرت

  ۱۸ خرداد مامان و بابای رضا از مکه برگشتن شب هم رضا ساعت ۱۲ پرواز داشت به آلمان ومنم رفتم خونه مامانم ( آخ خ خ خ خ جون )   رضا اونجا برات چند دست لباس گرفت و عکساشون رو برام میل زد ۲۴ ام رفتم دوباره دکتر رو همه چیز مرتب بود و گفت میتونم برم مسافرت اگه با ماشینی برم که بتونم استراحت کنم من و مامان و بابا با شما جناب نی نی ( ۴ نفری ) ۲۶ ام راهی زیبا کنار شدیم خیلی هوا گرم بود ولی خیلی خوش گذشت ۲۹ ام هم برگشتیم دست باباکاظم درد نکنه من و تو که حسابی خستگیمون در رفت بابا رضا هم همون شب برگشت با کلی سوغاتی برای من و تو نوشته شده در  یکشنبه سی ام خرداد 1389ساعت 23:20  ...
20 تير 1390

سونو گرافی NT

  ۲۷ وقت دکتر داشتم و برام آز غربالگری نوشت که باید تو هفته ۱۵ میدادم به همراه سونوگرافی غربالگری که فرداش برای سونو رفتیم   سونو گرافی خورشید فلکه سوم با رضا رفتیم و سونوی سه بعدی دکتر نوشته بود یه مانیتور برای بابایی بود و یکی هم برای من دکتر کلی وقت گذاشت و ما کلی از دیدن تو خوشحال بودیم و گریهههههههههههه میکردیم . صدای قلبت رو که برای چند ثانیه پخش کرد واقعا لذت بخش بود شاید قشنگ ترین چیزی بود که تا اون موقع شنیده بودیم .خیلی تکون میخوردی و یه لحظه آروم نمیگرفتی که دکتر تشخیص جنسیت بده گفت برید ۱ ساعت پیاده روی و بعد بیاید تا ببینم جوراب صورتیه یا آبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ما هم رفتیم و دوباره برگشتیم و دکتر بعد از چند دقیقه گفت بل...
20 تير 1390

12 هفتگیت مبارک

  ه فته ۱۲ بارداری کودک شما چگونه تغییر می کند؟ اندازه كودك شما به حدود 5 سانتي متر يعني تقريبا اندازه يك ليموترش رسيده است و حدود 15 گرم وزن دارد. صورت او به صورت يك انسان كامل شباهت بيشتري دارد. چشمهايش كه در ابتدا در دو طرف صورت او شكل گرفته بودند، به يكديگر نزديكتر شده اند و گوشهاي او در نزديكي مكان نهايي خود در دو طرف سر او قرار دارند. روده هاي كودك شما، كه آنقدر سريع رشد كرده اند كه تا حدي وارد بند ناف او هم شده بود، حركت بازگشتي خود را به سمت حفره شكمي آغاز مي كند. كليه هاي او، ادرار را در مثانه جمع آوري مي كنند. سلولهاي عصبي او به سرعت زياد شده اند و ارتباطات عصبي مغز در حال شكل گيري هستند. اكنون ممكن است كودك شما...
20 تير 1390

گفتن خبر مامان وبابا شدن ما به آشناها

  بعد از گرفتن جواب آزمایش و مثبت بودنش نمی دونستیم اول به کی بگیم بالاخره تصمیم گرفتیم چون همون روز صبح مامان و بابای رضا رفته بودن مکه و هنوز ازشون شماره تماسی نداشتیم فعلا بریم پیش مامان و بابای من رضا یه کیک گرفت و یه سبد گل خوشگلم برای من و کیک رو بردیم خونه مامان اینا با جواب آزمایش خیلی لحظه های فراموش نشدنی بود اون همه ذوق و خوشحالی و.......   فرداشم به خاله غزال گفتیم و اونم از ذوقش با مامان رفته بودن برات یه عروسک کرم خوشگل با لپ لپ خریده بودن اینم اولین لپ لپ زندگیت جوجه کوچولوی مامان فرداشم صبح زنگ زدیم مکه و گفتیم برای ما ۳ تاهم دعا کنن و به عمه اکرم هم گفتیم که داره عمه میشه واییییییییییییی خیلی واکنش همه خوب...
20 تير 1390

اولین جلسه دکتر

۹ خرداد اولین بار بود که با جواب آزمایش خون رفتیم دکتر . فشارم روی ۹ بود و دکتر کلی توصیه کرد که بستنی بخورم خرما و بادوم و فندق یه سری آزمایش کلی نوشت و یه سونو گرافی برای اطمینان از مرتب بودن همه چیز . با مامان و بابا رفتم آزمایشگاه و بعدشم سونو گرافی وقتی نوبتم شد رفتم و خانم دکتر سونو رو انجام داد و گفت بیرون منتظر باشم حدود ۴۵ دقیقه گذشت و جواب رو ندادن من و مامان داشتیم از استرس دیوونه میشدیم رفتم به منشی گفتم جواب من حاضر نشد رفت از دکتر پرسید بله خانم یادشون رفته بود که جواب رو بدن وقتی منشی صدامون کرد من و مامان ۲ تایی پریدیم جلوی میز منشی و برگه رو گرفتیم وایییییییییییییییییییییییییییییی توش نوشته بود ضزبان قلب جنین شنیده شد یه نگا...
20 تير 1390

روز رحمت

 سر سفره هفت سین سال۸۹ سه تا ماهی قرمز گذاشتیم که از سال دیگه هم اگه خدا بخواد همین تعداد رو بگیریم، خدا خیلی دوستمون داشت و خیلی زود آرزوی ما برآورده .  ۲۷ اردیبهشت ۸۹ تعطیل بود و من صبح یه تست بارداری دیگه گرفتم و بعد از چند روز خط دوم تست کمی پررنگ تر شد حسابی ذوق کردیم و من چون دل درد داشتم تا شب استراحت کردم و بعد رفتم تا دکتر برام آزمایش نوشت و فرداش آزمایش خون دادم . ۳ شنبه هفته بعد جواب رو گرفتیم . بلهههههههههههههههههههههه ما دیگه مطمئن شدیم که خدا خواسته ما امسال منتظر یه نی نی کوچولو باشیم که زندگیمون شیرین تر بشه و رحمتش رو توی این روزها بر ما نازل کرد . نوشته شده در شنبه یکم خرداد 1389ساعت 21:36 ...
20 تير 1390

انتخاب اسم برای دخمل نازمون

دیگه چند روزیه که بابایی هم با اسمی که من دوست داشتم موافقت کرده اسمای کاندید شده باران - هلیا - آرنیکا سارینا و چند تا اسم دیگه که بالاخره تعداد رای باران بیشتر از بقیه شد و بابایی قبول کرد که اسم دختر ما باران کوچولو باشه
19 تير 1390