بارانباران، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

باران بهاری

4 بهمن اولين تولدت مبارك

     يكـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــالگيت                                                           مبارك عزيزم امروز نشستم و تمام خاطرات بيمارستان رو خوندم و نمي دونم چي بايد بنويسم فقط احساس خوشبختي ميكنم و مثل هميشه خدا رو شكر ميكنم .   ...
4 بهمن 1390

تداركات اولين تولد باران

يه تولد كفشدوزكي انتخاب من و بابا براي اولين جشن تولدته ، البته (بابا مثل هميشه به سليقه ام احترام گذاشت) . الانم چند روزيه داريم تمام تلاشمون رو مي كنيم كه مهمونيت به خوبي برگزار بشه ، من نتونستم طرحهاي تم تولد رو با فتوشاپ آماده كنم و تا اونجايي كه فرصت كنم دستي درست مي كتم بابا هم يه سري وسايل تزئيني رو از دبي آورده و منم مهمترين چيز كه لباش كفشدوزك كوچولوست رو درست كردم بابا هم كارت هاي دعوت رو آماده كرده و پخش كرديم بين مهمونها و ..... خلاصه تقريبا آماده ايم . اينم كارت دعوت ساخت پدر اينم لباس كفشدوزكي ساخت مامان   اينم كفشهاي كفشدوزك خانوم مباركت باشه خانوم خانوما بپوشي خشگل بشي مثه ماه بشي قرار...
1 بهمن 1390

يه باران 11 ماهه

استقلال طلب ؟!!!!! اين روزا آرزوي من شده اينكه تو از دستم غذا بخوري ولي عاشق كمك كردنت توي لباس پوشيدنتم  . خيلي بزرگ شدي خانوم 2 تا دندون خرگوشيت هم خودشون رو نشون دادن ، مبارك باشه بنده هم از اين نعمت بي نصيب نموندم اولين گازززززززززززززززززززززززززززز مال من شد . ببيي ميگه ؟؟؟ بـــــ بـــــــ ........... عمو زنجير باف   بـــــ بــــــ و جواب دادنت ( بلو ) وقتي صدات مي كنيم                                         &...
5 دی 1390

باران و اولين شب يلدا

اين انار روي در خونمون براي خوش آمدگويي نشسته                                       بفرمائيد شام به نظرتون كدوم شيرين تره ؟؟؟؟؟                                           خوب معلومه هندونه مامان و اينك ديجي با...
2 دی 1390

10 ماهگيت مبارك

٤ آذر شد يعني الان باران 10 ماهه شده واي خداي من چقدر روزا زود ميگذرن هر روز شيرين تر ميشي و با نمكتر                                                 ...
5 آذر 1390

آش دندونی

پنجشنبه 26 آبان خونه مامانی برات آش دندونی پختیم چند روز قبلش برای روی در ظرفهای آش یه طراحی به کمک بابا کردیم و پرینت گرفتیم . من و بابایی که خیلی دوستش داشتیم  آش دندونی از گندم و ماش و عدس و لوبیای سفید و نخود و هرچی حبوبات روی زمین هست بجز لپه درست میشه بعلاوه گوشت و قلم گاو و آب گوشت به نظر باران که خیلی خوشمزه بود و دخترک دوست داشت . بابایی و مامان پرنیا و باباکاظم خیلی کمکم کردن تا این آش پخته بشه و بین دوست آشنا پخش بشه ،کلی هم کادو گرفتی بابت این دندونای خوشگلت . بارانکم دندونات مبارک باشه عزیزم این مرواریدها یه چند سالی مهمونت هستن و بعدش دندونای اصلیت جای اینا رو میگیرن ولی تو باید مراقب این مهمونای ...
28 آبان 1390

اولین مرواریدهای باران

اولین مرواریدهای باران خودشون رو روز پنجشنبه 19 آبان با 2 تا پیله کوچیک روی لثه پائینی نشون دادن و جمعه صبح آقای پدر داشت با باران بازی میکرد و من مشغول تدارک صبحانه بودم که با خوشحالی صدام کرد و گفت دندونش فکر کنم در آمده منم انگشتم رو کردم توی دهن دخترک که دیدم بله یه تیزی کوچیکی روی انگشتم خودش رو نشون دادتا آخر شب با رضا چند بار دندونش رو نگاه کردیم و ذوق کردیم  شب که باران خواب بود با شوق و ذوق دوباره انگشتم رو روی لثه اش کشیدم که احساس کردم یه تیزی دیگه هم کنار قبلی سر انگشتم رو نوازش کرد رضا رو صدا کردم چند تا عکس از این 2 تا مروارید خوشگل گرفتیم   ...
26 آبان 1390

دخترکم نه ماهشه

یه دخمل دارم خوش اخلاق و خوب، خانم و عاقل،  باهوش و کنجکاو  قربون اون دست و پای بلوریت برم مامان جون دخترکم با وزن 8.150kg و قد 75cm و دور سر 43cm، نه ماهش تموم شد، اولین دوره واکسن آنفولانزاش رو هم زد. بارانم خیلی شیطون و بازیگوش شدی عزیزم، چرا شب بعد از همه می خوابی و صبح قبل از همه بیداری ؟ مامان جون چرا همش از پای من آویزون میشی و من رو در حال برنج آبکش کردن تو آشپزخونه بعنوان تنها تکیه گاهت برای ایستادن انتخاب می کنی ؟؟؟؟؟ البته به همه کابینتها هم حتما باید سر بزنی و آمار بگیری همه خونه رو با پشتی هایی که از عزیز گرفتیم ایمن کردیم که شما خدایی نکرده آسیبی نبینید، یه روفرشی 12 متری پهن کردیم که شما راحت با...
9 آبان 1390

گردش در پارک

چند هفته است پنجشنبه ها میریم پارک گردی کلی خوش میگذرونیم منم اینطوری وقت میکنم چند تا عکس ازت بگیرم . 5 شنبه 21/مهر ای جانم که به کالسکه عادت کردی تا چند دقیقه قدم میزنیم خوابت میبره وقتی بیدار شدی کلی شیطونی کردی ، مامان جان رو نیمکت پارک میشینن عزیزم بالاخره خسته شدی نشستی آفرین دختر خوب مامان جون بالای درخت نرو آخه من از دست تو چیکار کنم دخمل شیطون بعد از کلی بازی برگشتیم خونه ، بابا قول داده هر هفته ببرتمون پارک       ...
23 مهر 1390