بارانباران، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

باران بهاری

آش دندونی

پنجشنبه 26 آبان خونه مامانی برات آش دندونی پختیم چند روز قبلش برای روی در ظرفهای آش یه طراحی به کمک بابا کردیم و پرینت گرفتیم . من و بابایی که خیلی دوستش داشتیم  آش دندونی از گندم و ماش و عدس و لوبیای سفید و نخود و هرچی حبوبات روی زمین هست بجز لپه درست میشه بعلاوه گوشت و قلم گاو و آب گوشت به نظر باران که خیلی خوشمزه بود و دخترک دوست داشت . بابایی و مامان پرنیا و باباکاظم خیلی کمکم کردن تا این آش پخته بشه و بین دوست آشنا پخش بشه ،کلی هم کادو گرفتی بابت این دندونای خوشگلت . بارانکم دندونات مبارک باشه عزیزم این مرواریدها یه چند سالی مهمونت هستن و بعدش دندونای اصلیت جای اینا رو میگیرن ولی تو باید مراقب این مهمونای ...
28 آبان 1390

اولین مرواریدهای باران

اولین مرواریدهای باران خودشون رو روز پنجشنبه 19 آبان با 2 تا پیله کوچیک روی لثه پائینی نشون دادن و جمعه صبح آقای پدر داشت با باران بازی میکرد و من مشغول تدارک صبحانه بودم که با خوشحالی صدام کرد و گفت دندونش فکر کنم در آمده منم انگشتم رو کردم توی دهن دخترک که دیدم بله یه تیزی کوچیکی روی انگشتم خودش رو نشون دادتا آخر شب با رضا چند بار دندونش رو نگاه کردیم و ذوق کردیم  شب که باران خواب بود با شوق و ذوق دوباره انگشتم رو روی لثه اش کشیدم که احساس کردم یه تیزی دیگه هم کنار قبلی سر انگشتم رو نوازش کرد رضا رو صدا کردم چند تا عکس از این 2 تا مروارید خوشگل گرفتیم   ...
26 آبان 1390

دخترکم نه ماهشه

یه دخمل دارم خوش اخلاق و خوب، خانم و عاقل،  باهوش و کنجکاو  قربون اون دست و پای بلوریت برم مامان جون دخترکم با وزن 8.150kg و قد 75cm و دور سر 43cm، نه ماهش تموم شد، اولین دوره واکسن آنفولانزاش رو هم زد. بارانم خیلی شیطون و بازیگوش شدی عزیزم، چرا شب بعد از همه می خوابی و صبح قبل از همه بیداری ؟ مامان جون چرا همش از پای من آویزون میشی و من رو در حال برنج آبکش کردن تو آشپزخونه بعنوان تنها تکیه گاهت برای ایستادن انتخاب می کنی ؟؟؟؟؟ البته به همه کابینتها هم حتما باید سر بزنی و آمار بگیری همه خونه رو با پشتی هایی که از عزیز گرفتیم ایمن کردیم که شما خدایی نکرده آسیبی نبینید، یه روفرشی 12 متری پهن کردیم که شما راحت با...
9 آبان 1390

خواب تو چادر كوه (ناهار تو پارك جنگلي)

اول از همه عيد فطر مبارك. اين اولين عيد فطرت بود. ان شا لله  اولين جشن ماه رمضونت. باران عزيزم، ميدوني چندوقت بود كه من و تو و مامان باهم صبحونه نخورده بوديم؟ روز چهارشنبه وقتي بعد ار نماز عيد فطر برگشتم خونه با صداي چرخش كليد تو در از خواب پريدي اما چون فكر نميكردي من باهات صبحونه بخورم دوباره خوابيدي. پنجشنبه هم كه منو ديدي فكر كردي آخر هفته تموم شد و از فرداش دوباره ميرم سركار. واسه همين هم وقتي عصري رفتيم پارك خيلي خوشحال شدي اما نميدونستي كه فرداشم باز من پيشتم و باهم ميخوايم برين پارك جنگلي... اول از همه عيد فطر مبارك. اين اولين عيد فطرت بود. ان شا لله  اولين جشن ماه رمضونت. باران عزيزم، ميدوني چندوقت بود كه من و تو و ...
11 شهريور 1390