بارانباران، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

باران بهاری

هفته سوم

1389/11/24 14:15
نویسنده : باران
338 بازدید
اشتراک گذاری

قشنگم ، 18 بهمن 15 روزت شد و باید قطره A+D رو شروع میکردیم روزی 20 قطره ، اصلا طعمش رو دوست نداشتی .یه شب نیمه های شب بود بیدار شدم برم دستشویی دیدم همه خوابن و تا پام رو از اتاق گذاشتم بیرون تو بیدار شدی رفتم اتاق مامانی دیدم خیلی خوابه رفتم بالا سر رضا دیدم اونم خوابه عمیقی رو داره دلم برای همه سوخت بغلت کردم و 2 تایی رفتیم دستشویی فرنگی ببین دخملم چه آموزشی بهت دادم از حالا سبز

 رضا هم رفت دوبی برای ماموریت و ما هم هنوز خونه مامانی هستیم .

رفتن رضا برای همگی سخت بود هم خودش دلش پیش تو بود هم من از نبودنش ناراحت بودم فکر کنم تو هم دلت براش تنگ شده چون شبا دیگه نمی خوابی و بیقراری میکنی . دیگه هیچ کس شبا نمی خوابه از سرو صدای تو همه تو روز چرت میزنیم .

سخت ترین کار دنیا فکر کنم بیدار موندن باشه باران باور کن خیلی سخته وقتی داری از خواب بیهوش میکشی باید راه بری و لالایی بخونی .گریه

بالاخره خاله غزال خوب شد و از قرنطینه در آمد . دلش برات آب شده بود بنده خدا سبز

رضا ٢٤ بهمن برگشت واییییییییییییییییییییییی چقدر خوب بود تا ساعت ٣ صبح داشتیم تو خونه میچرخوندیمت از شانس ما این چند روزم خیلی هوا سرد شده نمی شد بردت با ماشین بیرون ، تا خوابیدی رضا رشید با کلی سوغاتی دوست داشتنی .راستی برای این مامان قلمبه بگو چیییییییییییی آورده بود ( مک دونالد ) از دوره حاملگی ویار داشتم یعنی قلمبگی تا این حد کی دیده دیگه قهقهه

وای از همه سوغاتیات برات عکس میگیرم خواب یادم رفت دیگه تا ٥-٦ بیدار بودیم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)