هفته دوم
ایییییییییییییییییییی جون دلم الان یه هفته است که تو کنارمونی باور کردنش سخته .
خداروشکر که شیر خوردنت رو روال افتاده و بجز یه شیشه شیر خشکی که تو بیمارستان خوردی 2 بار دیگه بهت بیشتر شیرخشک ندادیم و تو حالت خوبه و کنارمون آرومی .
سه شنبه رفتیم پیش دکتر ابراهیم وزنت کرد و گفت 3400 کیلو گرم شدی و کلی تشویقمون کرد .
عموحسین فردای روزی که آمد دیدنت زنگ زده بود و میگفت که دلش برات تنگ شده ،می خواست صبح بیاد دوباره ببینتت خانم کوچولو دل همه رو بردییییییییییییییییییییییی
هنوزم مهمون میاد و میره همه برای دیدن فرشته خونه ما میان . و منم از دیدن دوستان و آشناها خوشحال میشم خاله لیلا که آمد کلی بهم شیر دادن رو یاد داد من و تو کلی ازش چیز یاد گرفتیم .
قشنگ ترین چیزی که تو این شبا یادم میاد این که هر وقت شبا تو بیدار میشدی و من و مامانی می آمدیم کارت بابارضا هم بیدار میشد و تو عالم خواب به من خسته نباشید میگفت و برام دست تکون میداد که من تو اتاق ببینمش ولی خودش صبح اصلا یادش نبود ، من مرده این حس همدردیت آقا رضا .
بابایی 16 بهمن وقت کرد بره برات شناسنامه بگیره ، باورت نمیشه باران از دیدن اسمت توی شناسنامه ام چه احساس خوبی داشتم ، منم که دست به اشکم خوب کلی گریه ذوق دار کردم .