بارانباران، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

باران بهاری

اولین زیارت باران

1390/4/30 15:52
نویسنده : باران
445 بازدید
اشتراک گذاری

٣٠ ام تیر پنجشنبه دلم هوای شاه عبداعظیم رو کرده بود  به رضا گفتم بریم . باورش نمیشد جدی گفته باشم ولی با عمو محمد و خانواده اش ساعت 11 شب راه افتادیم ، تو و طاها خواب بودید. ما هم پیش خودمون گفتیم  میریم و راحت زیارت میکنیم،  ولی تا رسیدیم بیدار شدید .

بابا تو رو گذاشت توی آغوشی و با عمو محمد رفت . من و خاله زهره هم طاها رو بردیم ولی 10 دقیقه نشد که رضا زنگ زد شاکی از دستت که داری گریه میکنی تا ما بیاییم و پیداشون کنیم خیلی طول کشید و حسابی گریه کرده بودی .

دلم برات آب شد عزیزم نشستم یه گوشه و شیرت دادم . ببخشید اشتباه کردم باید خودم میبردمت .

طفلی رضا هم خیلی اذیت شده بود .

ولی بعدش رفتیم تو بازارش چرخیدیم و ساعت 3 هم امدیم سمت خونه که داشتیم از گشنگی غش میکردیم تصمیم گرفتیم بریم کله پاچه ای .

بالاخره طلسم شکست و من برای اولین بار تو عمرم کله پاچه خوردم .

ساعت 5 هم آمدیم خونه و خوابیدیم البته شما تازه سرحال شده بودی و می خواستی بازی کنی با مکافات خوابوندمت .

ولی خاله ریزه زیارتت قبول باشه .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

خاله غزال
6 مرداد 90 12:15
هاهاهاهاهاهاهاه خاله فکرشو بکن!!!!!!!! مامانی کله پاچه خورده....خوبه اینجا ثبت میشه تاریخش..هاههاهاها ببین چه کردی که مامانی کله پاچه خورده فینگیلی زیارتت قبول
مامان ایلیا
9 مرداد 90 14:09
خوشحالم که باران کوچولوی ناز خوب شدند.باران خانوم زیارت قبول عزیزم.روزای خوبی در کنار همدیگه پیش رو داشته باشید.
آزاده
9 مرداد 90 15:39
سلام عزیزم مرسی از محبت و توجهتون به ساینا
رضا
23 مرداد 90 16:44
حالا چرا جو میدی. من شاکی نشدم. تازه کلی هم سعی کردم بارانو بخندونم و آروم کنم. اما خب وقتی خیلی طول میکشه واسه باران ناراحت میشم نه اینکه از دستش شاکی شم. ببین چطوری پدر و دخترو روبرو هم قرار میدی؟