اولین مسافرت باران
١٣ ام خرداد به پیشنهاد عمو محمد ساعت 6 بعدالظهر راه افتادیم به سمت خشکبیجار ، این اولین مسافرتت به شمال بود . عمو محمد هم یه پسر داره به نام طاها داره که شش ماه از تو بزرگتره با یه ماشین رفتیم.
رفتنه که خیلی خوب بود و تو و طاها کلا خواب بودید . ساعت 1 شب رسیدیم شام رو رستوران آفتاب خوردیم و استراحت کردیم .
یه اتاق من و تو و خاله زهره و طاها خوابیدیم البته شما و آقا طاها خوابیدید من و خاله از ترس چند تا هزارپا تا صبح بیدار بودیم . صبح هم رفتیم پشه بند خریدیم و از شب بعد راحت خوابیدیم .
یه روز رفتیم تله کابین لاهیجان و یه روز دیگه هم رفتیم دیلمان و جنگل برگشتنه هم رفتیم دریا و چند ساعتی نشستیم و عکس گرفتیم . فکر کنم خیلی بهت خوش گذشت چون خیلی آروم بودی و بازی میکردی هر کاری طاها میکرد تو هم می خواستی انجام بدی . صبحها هر کدوم زودتر بیدار میشدید با آوازش اون یکی رو هم بیدار میکرد و باهم بازی میکردید .
مسافرت خوبی بود و خوش گذشت دست بابایی و عمو محمد درد نکنه .