فروردین ماه
سال 90 شروع شد از صبح کلی دکور سفره هفت سین چیدم که ازت عکس اولین نوروز رو بگیریم ، ولی باران خانم برعکس همه شبا ساعت 12 خوابیدی . بابا خیلی دوست داشت بیارتت سر سفره ولی من مخالفت کردم از ترس اینکه بیدار بشی .
عید دیدنی رفتن با یه نی نی کوچولو خیلی سخته چون 4 فروردین 2 ماهت تموم میشد ما همه عید دیدنی ها رو زود رفتیم که واکسن گل دختر رو 6 فروردین بزنیم و 2-3 روزی تو خونه مرافبت باشیم .
ای جون دلم که درد داشتی یه کمی هم تب کردی ولی کلا انقدر که من نگران بودم سخت نبود . خدا روشکر .
4 فروردین هم یه کیک برات گرفتیم همه خونه عمه اکرم دعوت بودیم یه شمع 2 هم گذاشتیم کلی عکس گرفتیم و 2 ماهگیت تموم شد خانم خانما .
باران جونم بزرگ شدی شبا راحت تر می خوابی آروم تر شدی و از 8 ام هم تقریبا سرت رو تو بغلم عمود می گیری و با دقت همه جا رو نگاه می کنی .
لباسات رو با دستت میگیری و جغجغه رو هم با دست می گیری و بازی میکنی . اینا نشون میده دخترم بزرگ شده .
منم جو گیر شدم یه چند روزیه برات یه پتو روی زمین میندازم و چند تا اسباب بازی و کمکت می کنم که به یک طرف به چرخی . الانم نشوندمت توی کریر روی مبل داری کارتون نگاه می کنی و باهاشون حرف میزنی . ( اه ، هووووووو ، هییییی )
باران روزا همه جوره با هم بازی میکنیم میریم آب بازی چقدر هم دوست داری ، میزارمت روی تخت خودمون و بر میگردونمت روی شکم پشت پات رو میگیرم و تو سینه خیز میری . ولی خسته میشی .
آخرین روزای فروردین یه روز صبح با صدای ناله ات از خواب بیدار شدم دیدم برگشتی رو شکمت و داری ناله میکنی اینم شد اولین باری که خودت برگشتی رو شکم و من از ذوق کلی جیغ زدم و تو فقط نگاهم میکردی .