بارانباران، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

باران بهاری

فروردین ماه

1390/1/30 17:32
نویسنده : باران
329 بازدید
اشتراک گذاری

سال 90 شروع شد از صبح کلی دکور سفره هفت سین چیدم که ازت عکس اولین نوروز رو بگیریم ، ولی باران خانم برعکس همه شبا ساعت 12 خوابیدی . بابا خیلی دوست داشت بیارتت سر سفره ولی من مخالفت کردم از ترس اینکه بیدار بشی .

عید دیدنی رفتن با یه نی نی کوچولو  خیلی سخته چون 4 فروردین  2 ماهت تموم میشد ما همه عید دیدنی ها رو زود رفتیم که واکسن گل دختر رو 6 فروردین بزنیم و 2-3 روزی تو خونه مرافبت باشیم .

ای جون دلم که درد داشتی یه کمی هم تب کردی ولی کلا انقدر که من نگران بودم سخت نبود . خدا روشکر .

4 فروردین هم یه کیک برات گرفتیم همه خونه عمه اکرم دعوت بودیم یه شمع 2 هم گذاشتیم کلی عکس گرفتیم و 2 ماهگیت تموم شد خانم خانما .

باران جونم بزرگ شدی شبا راحت تر می خوابی آروم تر شدی و از 8 ام هم تقریبا سرت رو تو بغلم عمود می گیری و با دقت همه جا رو نگاه می کنی .

لباسات رو با دستت میگیری و جغجغه رو هم با دست می گیری و بازی میکنی . اینا نشون میده دخترم بزرگ شده .

منم جو گیر شدم یه چند روزیه برات یه پتو روی زمین میندازم و چند تا اسباب بازی و کمکت می کنم که به یک طرف به چرخی . الانم نشوندمت توی کریر روی مبل داری کارتون نگاه می کنی و باهاشون حرف میزنی . ( اه ، هووووووو  ، هییییی )

باران روزا همه جوره با هم بازی میکنیم میریم آب بازی چقدر هم دوست داری ، میزارمت روی تخت خودمون و بر میگردونمت روی شکم پشت پات رو میگیرم و تو سینه خیز میری . ولی خسته میشی .

آخرین روزای فروردین یه روز صبح با صدای ناله ات از خواب بیدار شدم دیدم برگشتی رو شکمت و داری ناله میکنی اینم شد اولین باری که خودت برگشتی رو شکم و من از ذوق کلی جیغ زدم و تو فقط نگاهم میکردی .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)